وقتی وارد دنیای عکاسی میشیم، اولش همه چیز هیجانانگیزه. یه دوربین میخریم، چند تا لنز، یه سری عکس از دوست و آشنا میگیریم و بهمرور حس میکنیم داریم پیشرفت میکنیم. ولی یه نقطهای هست که خیلیها اونجا گیر میکنن؛ یعنی عکسهاشون بد نیست، ولی خوب هم نیست. عکسها حس ندارن، نور درست نیست، ترکیببندی شلختهست یا شارپنس کافی نداره. اینجاست که یه نکتهٔ ساده ولی حیاتی میتونه مسیر عکاسی آدمو عوض کنه. برای من اون لحظه، وقتی بود که «مفهوم نور» رو واقعاً فهمیدم. نه فقط از نظر فنی، بلکه از نظر احساسی و روانی.
نور، پادشاه عکاسی
همهٔ عکاسها میدونن که بدون نور، عکسی وجود نداره. ولی نکته اینجاست که نور فقط برای روشن کردن صحنه نیست؛ نور میتونه حال و هوا بسازه، داستان بگه و حتی شخصیت سوژه رو تغییر بده. وقتی فهمیدم که چطور نور از کجا میاد، چه زاویهای داره، چه کیفیتی داره (سافت یا هارد)، و چه رنگی داره، تازه تونستم کنترل کاملی روی حس عکسهام پیدا کنم. مثلاً اگه نور از زاویهٔ ۴۵ درجه بیاد، صورت سوژه عمق میگیره و عکس دراماتیک میشه. اگه نور از پشت بیاد، بکلایت ایجاد میشه و موها میدرخشن. اگه از پایین بیاد، حس ترسناک ایجاد میکنه. اینا فقط مثالهای سادهان ولی وقتی اینا رو بشناسی، میتونی با نور، داستان بسازی.
کیفیت نور، راز پنهان زیبایی عکس
کیفیت نور یعنی اینکه نور چقدر نرم یا سخته. نور نرم مثل نور پنجره یا ابری، سایههای ملایم داره و برای پرتره عالیه. نور سخت، مثل نور مستقیم خورشید یا فلاش مستقیم، سایههای تیز و پرکنتراست ایجاد میکنه. من تا مدتها با نورهای سخت عکاسی میکردم و نمیفهمیدم چرا عکسهام حس خوبی نداره. وقتی شروع کردم به استفاده از سافتباکس، رفلکتور یا حتی پردهٔ سفید جلوی پنجره، همهچیز تغییر کرد. دیگه صورت سوژههام صافتر، لطیفتر و حرفهایتر بهنظر میرسید.
رنگ نور: گرم یا سرد؟ انتخاب با توئه
یکی از چیزایی که خیلیا نادیده میگیرن، دمای رنگ نوره. نور آفتاب صبح زود یا عصر، گرم و طلاییه. نور وسط روز یا مهتاب، سرد و آبیه. این تفاوت رنگی میتونه حال و هوای عکس رو عوض کنه. مثلاً یه عکس با نور گرم حس صمیمیت، نوستالژی یا شادی میده، در حالیکه عکس با نور سرد ممکنه حس آرامش، تنهایی یا حتی غم بده. وقتی اینو فهمیدم، شروع کردم به انتخاب زمان عکاسی بر اساس احساسی که میخواستم منتقل کنم. طلوع و غروب، بهترین زمانها برای خلق عکسهای احساسی و خاص بودن.
جهت نور، زبان پنهان درون عکسها
جهت نور خیلی مهمه. نور از جلو، باعث میشه صورت سوژه بدون سایه و خیلی فلت دیده بشه. نور از پهلو، فرم میده و برجستگیها رو نشون میده. نور از بالا، معمولاً نور طبیعی ظهره و ممکنه زیر چشم و بینی سایه بندازه. نور از پایین، حس ترس یا دراماتیک ایجاد میکنه. بازی با جهت نور، برای من مثل کشف یه زبان جدید بود. فهمیدم چطور با جابهجا کردن منبع نور، میتونم کنترل کامل روی حس عکس داشته باشم.
درک نور، یعنی درک زمان و مکان
وقتی با نور آشنا بشی، دیگه دنبال لوکیشنهای عجیبغریب نمیری. متوجه میشی که یه کوچه با دیوار سفید میتونه بهترین استودیو باشه، فقط کافیه نور رو بشناسی. من بارها توی سادهترین لوکیشنها عکسهای شاهکار گرفتم، فقط چون نور خوبی داشتم. یه روز ابری، یه پنجرهٔ بزرگ، یا حتی نور برگشتی از یک ماشین سفید پارکشده، میتونه فضای عکاسی رو متحول کنه.
چطور تمرین کنم تا نور رو بفهمم؟
برای اینکه نور رو یاد بگیری، باید ببینی، مقایسه کنی، عکس بگیری و ادیت کنی. پیشنهاد من:
هر روز یک عکس بگیر با نور طبیعی: سعی کن فقط با یک منبع نور مثل پنجره یا آفتاب کار کنی.
قبل از عکس گرفتن، نور رو تحلیل کن: از کجا میاد؟ نرم یا سخته؟ رنگش چیه؟ زاویش کجاست؟
ادیت کن و با نور بازی کن: ببین اگه عکسو گرمتر یا سردتر کنی، حسش چی میشه؟
عکسهای حرفهای رو آنالیز کن: از عکسهای پرترهی معروف یا فیلمها یاد بگیر که چطور نور دادن.
تجربه شخصی: یه عکس، یه تغییر بزرگ
یادمه یه بار برای یه پروژهٔ پرتره، به یه خونهٔ قدیمی رفتیم. دکور عالی بود، ولی نور اصلاً مناسب نبود. اولش ناامید شدم. ولی بعد، با استفاده از یه پنجره و یه پرده سفید بهعنوان دیفیوزر، یه نور نرم ساختم. به جای فلاش، با همون نور کار کردم. نتیجه؟ یکی از بهترین عکسهای پرترهی کارنامهم شد. حتی مجلهٔ عکاسی هم اون عکسو چاپ کرد. فقط چون نور رو درست درک کردم.
نتیجهگیری: یاد بگیر با نور حرف بزنی
مهم نیست چه دوربینی داری، چه لنزی استفاده میکنی، یا حتی مدل کیه. چیزی که عکستو خاص میکنه، نوره. نور، مثل زبان مخفی عکاسیه. هر چی بهتر این زبان رو یاد بگیری، میتونی عکسهایی بگیری که به دل بشینه. اینو یاد بگیر، و قول میدم عکسهات ۱۰ برابر بهتر میشن. درست مثل من.